یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.یعقوب لیث صفاری در جنگی خونین؛ ساری پایتخت طبرستان(مازندران) و سپس آمل را از حسن ابن الزید پس گرفت. کنترل همه مازندران را داشت تا اینکه کسان خلیفه در جنوب به پیمان شکنی و نارو زدن پرداختند و یعقوب با سپاهش روانه پارس گردید و در جنگ خونین دیگری محمود ابن الواصل را شکست داد. او پارس را آسوده نموده؛ لرستان، ایلام، بختیاری، بوشهر، و دیگر شهر ها جز شمال باختری را که برای خلیفه پس نشینی پایانی بود با پیروزی آزاد کرده؛ به ایران یکپارچه افزود و کنترل نمود.المعتمد خلیفه بغداد که ترسیده بود؛ یعقوب را نفرین نموده، به الله سوگند یاد نمود که یعقوب یک مُحارب و کافر است! او گفت که آزادی ایران تنها سگال(قصد و یا خیال) یعقوب نبوده و او اندیشه دیگری دارد. خلیفه گفت که هر یک از استانهای ایران که یعقوب آزاد نموده ؛ بخشی از دارایی امپراتوری اسلامی زیر نگر خلیفه(نماینده الله بر روی زمین) است. یعقوب با در هم شکستن خلیفه؛ قدرت و خواست الله را در هم کوبیده بود و باید نفرین شده و محکوم شود. در آن هنگام یعقوب در پارس بود و چون این شنید، پوزخندی زد و گفت:"هنگام آن فرارسیده که اختیار قدسی وی بپایان رسد". یعقوب ارتش خود را در پارس گرد آورد و برپاساخت. با اینکه میتوانست لشکریان را از همه ایران به پارس ببرد؛ ولی نگران استانهای تازه آزاد شده، بویژه استانهای مرزی بود.جاهای تازه آزاد شده ایران مستقل شکننده، هنوز آسیب پذیر بود . یورشهای درونه و برونه -همچنین خلیفه و دیگر دژآگاهان؛ هر آن میتوانستند کار شومی انجام دهند.سر انجام با اینکه بخش بزرگی از ارتش را در استانهای مرزی گمارد، ارتش پارس را به اهواز برد.المعتمد بسیار ترسیده و نرم گشته بود واداره استانهای خراسان، طبرستان، گرگان، ری و پارس را به یعقوب داد و او را ساتراپ(فرماندار) همه انها دانست.وی اینها را برای باز نگهداشتن یعقوب از حمله به بغداد انجام داد. در اینجا پاسخ نامه تاریخی یعقوب بنامهء خلیفه معتمد را بخوانید: " به خلیفه مسلمین ؛المعتمدُ ل بالله عباسیان" -هنگامیکه ما در باره بخشش و کار شما شنیدیم که استانهای بسیاری از ایران را بخود ما ایرانیان بخشیده اید؛ بسیار فریفته شدیم!ما به برادرانمان گفتیم که خلیفه بغداد تا چه اندازه بخشنده و بزرگوار است که اداره استانهای خودمان را بخودمان واگذار میکند! از کجا خلیفه قدرت چنین دَهشی را بدست آورده؟ خلیفه هرگز دارای استانهای ایران نبوده که اینک اداره شان را به ما ببخشد! اما براستی بغداد - زمانی در بین النهرین که نخستین استان ایران بود بر روی خاکستر تیسفون و بر پُشته ای از کشته شدگان سد ها و هزاران هم میهن ما ساخته شد. و شما روح سرگردان نیاکان کشته شده ما را شبها در حال گام زدن در کنار بارگه با شکوه خود میتوانید ببینید. آنها چشم در چشم شما میدوزند و شما را پریشان میکنند.آیا راست نیست که بغداد ببهای خون ایرانیان ساخته شده؟ خلیفه باید پاسخ این پرسش را به جهانیان بدهد.آیا آنچه که خلیفه و نیاکانش برای ایران کرده اند؛ میتواند نشانی از دادگستری داشته باشد؟ من یعقوب لیث، پسر لیث سیستانی ،یک مسگر ساده، یک کارگر ساده، یک فرزند ایران، با قدرت مردم ایران، با این نوشته هر دو اختیارات خلیفه را رد میکنم: 1- نفرین و محکومیت خود، برادرانم و یاران ایران ام را2-بخشش و بر گرداندن استانهای خودمان بخودمان را. من هرگونه میان آیی (دخالت) بغدادیان در کار ایرانیان را رد میکنم. ما بخلیفه بغداد نیاز نداریم که استانهای خودمان را که پیشاپیش پس گرفته ایم و برای ایران است و نه هیچ کس دیگر؛ بما ببخشد. خلیفه شاید خلیفه جهان باشد، اما هرگز خلیفه ایران نمیتواند باشد. امضاء یعقوب لیث صفاری. یعقوب نتوانست ریاکاری، فریب، نخوت، خودبینی و گستاخی خلیفه را بر دوش کشد؛ و به بغداد یورش برد. بدرون عراق راه یافت و بسوی بغداد روانه شد. الموفق برادر خلیفه که سر کرده نیروی مسلمین شده بود؛ با یغقوب در عراق درگیر شد. الموفق گفت که خلیفه، جانشین راستین محمّد پیامبر اسلام است.بنا بر این، او نماینده و نور "الله" در روی زمین است.او سخنرانی مُهند و پر آوازه ای را در زمین نبرد براه انداخت و پیروانش رونوشت آنرا در میان لشکر یعقوب پخش کردند. موفق توانست در ژرفای باور و احساس مذهبی گروه بزرگی از ارتش یعقوب رخنه کند و منطق خود را استوار سازد .او در سخنرانی اش گفت که یعقوب سپاه خود را در برابر و جنگ با فرزندان پیغمبر( نگهداران راستین خلافت اسلامی) آراسته و بکار میبرد، و بهر رو توانست یکپارچگی سپاه ایران را خدشه دار نماید . خلیفه مسلمین میگفت که یعقوب به گناه (کفر) آلوده است و او براستی یک گناهکار (کافر) است.سربازان یعقوب بایستی به سربازان اسلام پیوسته و اسلام را از دست یعقوب کافر برهانند. تبلیغ دیوانه وار و پلید مذهبی مارهای بغداد بر روی اندیشه سربازان ساده دل و خوشباور ایرانی اثر گذاشت. بنا بر این بسیاری از آنان به سربازان اسلام پیوسته و بجنگ با یعقوب برای رهایی بغداد و خلیفه و اسلام از دستان کافر یعقوب پرداختند! . سپس یعقوب بهمسایگی بغداد یورش برد، امّا با تبلیغ اسلامی عربی و نا آگاهی مذهبی ایرانیان، او در عراق شکست خورد و وادار به بازگشت به خوزستان شد.کوشش ناپیروزمندانه او برای گرفتن بغداد، پایتخت خلیفه اسلامی، سبب نومیدی وی از ساده دلی مذهبی و نا آگاهی سیاسی سربازان ایرانی هم زینه (درجه) خود شد. یعقوب جنگ با بغداد را بپایان برد در حالیکه بسیار نزدیک به برچیدن همیشگی سنّت خلیفه گری در بغداد و پس از آن در سراسر جهان بود. سپس تا سه سال به دوباره سازی درونی ایران و زنده نمودن فرهنگ ایرانی پرداخت. در همه زندگی خویش این دو کار را پیش برد و در سالهای پسین بیشتر به این دو کار پرداخت. کوششهای فرهنگی یعقوب در بازسازی و زنده نمودن زبان ،ادبیات و فرهنگ پارسی نقش بسیار مُهندی داشته است و نام وی در زنده نمودن فرهنگ پارسی در کنار نام فردوسی جای میگیرد.او یک ملی گرا بود- به آزادی ایران بیش از رهایی اسلام میاندیشید- نگرانیش رهایی و سربلندی ایرانیان از چنگال خلفا (آیت الله های کنونی) بود - یکپارچگی ایران و زنده کردن فرهنگ آن را می پویید. هنر وی در جایگزینی زبان پارسی بجای زبان عربی در دستگاه اداریش بود و برای نخستین بار پس از یورش عربهای اسلامی به ایران، زبان پارسی دوباره زبان رسمی کشور میشد. یعقوب همه کارگزاران دادگاهها و دولت را وادار به پارسی سخن گفتن کرد. سخن گفتن به زبان عربی بجای زبان مادری را ننگ شمرده و سزا پذیر میدانست. گسترش زبان پارسی را انجام پذیر دانسته و آنرا پیش میبرد. اگر مقام رسمی در کنار(حضور) وی با کسی عربی سخن میگفت، او آنرا بر نمیتابید و واکُنش نشان میداد. گفتنی است که فردوسی شاهنامه را بزبان پارسی نوشت و یعقوب سالها پیش از وی بنیاد ایران یکپارچه و منظم را در درازنای12 سال ریخته بود و گام بسیار بلندی در زنده ماندن زبان و فرهنگ ایران برداشته بود. و گرنه شاید با کاربُرد زوری زبان عربی ؛ زبان پارسی برای همیشه رخت بر بسته و بفراموشی سپرده میشد.
آرامگاه یعقوب لیث صفاری، رویگر سیستان، در روستای شاهآباد در ده کیلومتری دزفول
نظرات شما عزیزان: